پیدایش تئوری گشتالت و گشتالت کلید واژه ای در مکتب روانشناسی که توسط گروهی از هنرمندان آلمانی پایه گذاری شدکه نظریات مارکس ورتایمر روانشناس اهل چکسلواکی را زمینه و مبنای تئوری خود قرار دادند. این تئوری برای اولین بار در سال ۱۹۱۰ و در یک اتفاق ساده برای ورتایمر شکل گرفت. وی هنگام مسافرت با قطار متوجه شد درختها، خانهها و اشیای دیگری که پیرامون وی در خارج از قطار دیده میشوند، در حال حرکتاند. « اگر چه قبل از او افراد زیادی این اتفاق طبیعی را مشاهده کرده بودند اما این ورتایمر بود که از خود پرسید : با این که مسلم است این اشیاء همه ثابت و فاقد حرکت اند، پس علت این جابجائی چیست؟ تنها چیزی که به ذهنش خطور کرد این بود که شاید فرایند ادراکی ما با احساسهای مجردی که آنها را بوجود میآورند مشابه نباشد » (اصول کلی روانشناسی گشتالت، شاپوریان،۱۳۸۶،ص۷۴). پس از این اتفاق او به همراه دو نفر از استادان جوان دانشگاه فرانکفورت، کورت کوفکا و ولفگانگ کهلر، آزمایش هایی انجام داد و به این نتیجه رسید که تجربه ادراک شده در انسان دارای خاصیتی است – مثلاً حرکت – که در اجزای آن وجود ندارد .
زمینه این موضع گیری و ریشه اعتقادی این تئوری را می توان در عقاید و آرای کانت، گوته و ارنست ماخ و همچنین مخالفت با تئوری عنصرگرایی روان شناسان قبل از آن یافت. « چنان که نوع تلقی کانت از جهان، تأثیر ملموسی بر تجربه های سازمان یافته بصری در ذهن- که هسته اصلی ایده گشتالت را تشکیل میدهد- بهجای گذارده است. رویکرد به جهان نه بهعنوان واقعیتی بیرونی و عینی، بلکه به مثابه چیزی ساخته و پرداخته فرآیندهای ادراکی انسان، نگرشی کانتی بود که بسیار مورد توجه گشتالت گرایان قرار گرفت. » (کاربرد نظریه گشتالت در هنر و طراحی، طاهر رضازاده مجله آینه خیال شماره۹)کانت مدعی بود که ادراك، آنگونه كه تجربه گرايان استدلال مي كنند، يك برداشت و تركيب غير فعال حسي نيست، بلكه سازمان دادن فعال اين عناصر در يك تجربه بهم پيوسته است. بنابر اين مواد خام ادراك به وسيله ذهن شكل و سازمان مي يابد.
معادل های کلمه فارسی گشتالت می تواند شکل، فرم، هیئتو …باشد ولی در کل نمی توان گشتالت را به هیچ کدام از این کلید واژه ها مربوط کرد.
نظریه گشتالت بیان می کند که مغز انسان برای درک موضوعات پیچیده ای که از اجزای گوناگون تشکیل شده اند، این روش را در پیش می گیرد که تمام اجزاء را در قالب یک موضوع واحد جمع بندی و در ابتدا یک درک کلی از آن موضوع حاصل می کند. هرچقدر که اجزای این مجموعه وابستگی و ارتباط منطقی تری با یکدیگر داشته باشند، گشتالت آن مجموعه مستحکم تر است و درک پیچیدگی آن نیز با تلاش کمتر و راحت تر صورت می پذیرد.(کلیات طراحی صنعتی، اردشیر حکیمی تهرانی، ۱۳۸۹) تا قبل از این تئوری اعتقاد بر این بود که انسان در درک از پیرامون خود موجودی منفعل و تنها از محرک های بیرونی اثر می پذیرد بعدها ساختارگرایان این موضوع رامطرح می سازند که برای شناخت انسان می توان هوش، استعداد ها، علایق و رغبت ها، شخصیت، نگرش ها و ویژگی های هر فرد را به طور جداگانه اندازه گرفت و بر اساس نتایج آن ها در مورد کل یک فرد قضاوت کرد. روان شناسان گشتالت به مخالفت با این تئوری ها برخواستند بر طبق نظریه های گشتالت گرایان ما اشیا و موضوعات را به شکل ظاهری ادراک می کنیم یعنی کل های یکپارچه و نه در دسته ها و قالب های از هم مجزا.
حدود یک دهه پس از ظهور روانشناسی گشتالت، اصول آن در زمینه ادراک بصری مورد توجه هنرمندان قرار گرفت. در آن زمان مرکز توسعه هنری در آلمان ، مدرسه تازه تأسیس باهاوس در وایمار بود که هنرمندان و طراحان بزرگ اوایل سده بیستم را در خود گرد آورده بود . پل کله، واسیلی کاندینسکی و جوزف آلبرز، آشکارا از نتایج این تحقیقات در نوشتهها و نقاشیهایشان بهره گرفتند . در نفوذ نظریه گشتالت در هنر، مقاله ورتایمر با عنوان « نظریه فرم» که در سال ۱۹۲۳ ارائه شد، تأثیر فزایندهای داشت. این مقاله با نام مستعار «رساله نقطه» مطرح شد چرا که با نقشمایههای انتزاعی نقاط و خطوط، تصویر پردازی شده بود. بعدها با حضور روانشناسان گشتالت در مدرسه باهاوس و سخنرانیهای آنها، تأثیر این یافته نوظهور علمیـ هنری عمیق تر شد. علیرغم آنکه کوفکا در این زمینه علاقه بسیاری نشان داد و نوشتههای زیادی در باب تحلیل هنر از طریق نظریه گشتالت منتشر ساخت، اما این رودلف آرنهایم بود که معانی ضمنی نظریه گشتالت را برای ادراک معماری، موسیقی، نقاشی، شعر، مجسمه سازی، رادیو، سینما و تئاتر، به صورت گسترده ای بهکار بست.
در سال ۱۹۲۹ هنگامیکه کارل دانکر به نیابت از استاد خود ولفگانگ کهلر، برای ایراد یک سخنرانی در باهاوس دعوت شد، هنرمندان زیادی از جمله پل کله نیز در میان مخاطبان حضور داشتند. دیگر استادان باهاوس، بهویژه واسیلی کاندینسکی و جوزف آلبرز، نیز طی سخنرانیهایی که سالهای بعد توسط روانشناسان گشتالت ارائه شد، علاقهمندی بسیاری برای بهره گیری از مفاهیم و اصول این نظریه در آثار خود نشان دادند.
اصول گشتالت و تاثیر در طراحی صنعتی
مهمترین وظیفه ی طراحان، آنالیزهای استیتیکی و سمبلیک محصولات و بکارگیری نتایج آن در طراحی محصول و ایجاد ارزش های جدید در رابطه با محتواهای استیتیکی و نمادین محصولات صنعتی است. ایجاد زیبایی و خوشایندی در يک توليد صنعتي را می توان با بکارگیری گشتالت در آن به وجود آورد که بر اساس ترکيبي که دارا مي باشد بر روي استفاده گر تأثير بگذارد. تأثير فوق سبب بروز حالاتي در مشاهده کننده يا استفاده گر توليد مي شود به طوري که با توجه به تأثير مي تواند توليدي را رد يا قبول نموده و يا نسبت به آن بي تفاوت باشد.
خصوصيات استتيکي گشتالت در يک توليد صنعتي توسط عناصر گشتالت آن مشخص مي شود. عناصر گشتالت مي توانند به عنوان حامل پيام هاي زیباشناسانه يک توليد محسوب شوند. با داشتن اسکلت ساختماني قابل قبول و قابل شناسایی بودن عناصر فرمي آن و همچنين آشکار بودن ارتباط کلي آن با بخش هاي ديگر بر مبناي فرم ها، حجم ها، اندازه ها، رنگ ها، کيفيت مواد بکار رفته توليد درک میشود .(کلیات طراحی صنعتی، اردشیر حکیمی تهرانی، ۱۳۸۹) .
هنگامی که مخاطب برای نخستین بار با محصولی مواجه می شود، خصوصا محصولاتی که دارای پیچیدگی می باشند مقدار مشخص اطلاعات بصری در پیش روی او قرار میگیرند که ذهن درصدد ساده کردن آنها با استفاده از گروه بندی بر میآید. از این رو اصول گشتالت در یاری رساندن به ذهن انسان، نقش مهمی برعهده میگیرد. این اصول از سوی نظریه پردازان بسط و گسترش داده شده است بهطوری که مهم ترین آنها که در تجزیه و تحلیل آثار به کار میروند عبارتند از : اصل مشابهت ، اصل مجاورت ، اصل تداوم ، اصل یکپارچگی یا تکمیل ، روابط شکل و زمینه ، اصل سرنوشت مشترک و اصل فراپوشانندگی است . همه این اصول تحت نفوذ اصل پراگنانس(pragnanz) قرار دارند که هسته مرکزی نظریه ادراکی گشتالت را تشکیل میدهد. پراگنانس ، تلقی ما از یک گشتالت یا هیئت بندی خوب و قوی است بهطوریکه تحت شرایط حاکم ( توان ادراکی ذهن و اصول بهکار رفته در اثر )، آنرا از گشتالت یا هیئت بندیهای موجودِ ضعیف تر، متمایز میسازد. در زمینه معنای اثر بصری، کلمه خوب، واژه گویا و روشنی نیست. برای آنکه تعریف دقیق تری را بکار برده باشیم بهتر است بجای آن بگوئیم: کمتر تحریک کننده از نظر عاطفی، یا ساده تر و بدون پیچیدگی که همه آنها بواسطه نوعی قرینه سازی بوجود میآیند.
۱- اصل مشابهت (similarity)
گروه بندی اجزای مشابه در یک محصول، یکی از راههای ساده سازی درک محصول است. چشم ما بهصورت فطری عناصری را که دارای خصوصیات مشابه همدیگرند، بهصورت یک مجموعه و یا یک گروه واحد میبیند. مهترین انواع مشابهت عبارتند از: اندازه و ابعاد، رنگ و شکل که در این میان ابعاد و اندازه سریع تر قابل تشخیص است
قانون مشابهت
۲- اصل مجاورت (proximity)
مجاورت بدین معناست که ، اجزایی در یک محصول که بههم نزدیک ترند بهعنوان یک مجموعه واحد و یا یک گروه دیده خواهند شد. نزدیکی عناصر بصری ساده ترین شرط برای باهم دیدن آنهاست. بر طبق این قاعده و اصل مشابهت قسمت هایی در محصول که نیاز به توجه و یا جداسازی نسبت به بخش های دیگر را دارند بهتر است از این اصول بهره ببرند
قانون مجاورت
چهار نوع عمده در گروه بندی بر اساس اصل مجاورت عبارتاند از:
• نزدیکی لبهها (close edge) بر این اساس هر چه اجزای یک ساختار بصری بیشتر بههم نزدیک باشند، بیشتر بهعنوان یک گروه واحد دیده خواهند شد و این زمانی اتفاق میافتد که لبههای کناری اجزای یک ساختار در کنار هم قرار بگیرند.
• تماس (touch)ممکن است اجزای یک ساختار چنان بههم نزدیک شوند که با هم برخورد و همدیگر را لمس کنند، مشروط بر اینکه هنوز آن دو یا چند جزء بصری از همدیگر قابل تشخیص باشند. در این صورت گروه بندی مجاورت بر اساس تماس صورت میپذیرد.
• هم پوشانی (overlap)قویترین گشتالت زمانی رخ میدهد که عناصر یک ساختار بصری بدون آنکه هویت مستقل خود را از دست بدهند، همدیگر را بپوشانند.
• تلفیق کردن (combining) یکی دیگر از روشهای بهکارگیری اصل مجاورت، استفاده از یک عنصر خارجی برای گروه بندی عناصر متفاوت یک ساختار در کنار هم است. از معمول ترین روشهای تلفیق کردن عناصر و المانهای بصری، خط کشیدن زیرآنها، محصور کردن آنها در یک شکل و سایه-روشن کردن است. در این جا بهصورت تلفیقی از همه روشهای بالا استفاده میشود.
۳- اصل تداوم (continuance)
قانون استمرار
طبق این اصل چشم انسان مایل است حدفاصل ها و کنتورهای (contour) موجود در ساختار بصری یک محصول را تا جایی که جهت نقشمایهها تغییر نیافته و مانعی ایجاد نشده است، دنبال کند. بر این اساس چشم ما طی یک فرآیند فطری به کنتورهای منفصل (جدا از هم) نامنظم، و به صورت ناگهانی، استمرار میبخشد. در فرآیند ادراکی ما میل به تداوم و استمرار بخشیدن به کنتورهای ملایم (یا منحنی) بیشتر از کنتورهای صاف و شکسته است. از این رو در یک محصول متشکل از حدفاصل های منحنی و بیضی که فصل مشترکی با هم ایجاد کرده اند، ما بیشتر مایلیم تا محصول را یکپارچه و منظم ببینیم تا عناصر جدا از هم
۴- اصل یکپارچگی یا تکمیل (closure)
قانون بسته بودن
بر اساس این اصل، چنانچه بخشی از فرم یک محصول پوشانده شده یا جا افتاده باشد، ذهن بهطور خودکار آن را تکمیل میكند و به صورت یک فرم کامل میبیند. به بیانی دیگر، چشم ما اشکال و فرم های ناقص و ناتمام را به صورت کامل و یکپارچه می پندارد. این اصل هنگامی کاربرد پیدا می کند که طراح برای ساده سازی فرم محصول خود از پرداختن به جزئیات ملال آور و غیرضروری خودداری میكنند و تشخیص و تکمیل فرم کلی را برعهده مخاطب میگذارد. کاربرد ویژه و قابل توجه این قاعده بیشتر در معماری وگرافیک محصول مشاهده می شود
۵- روابط شکل و زمینه(figure/ground relationship)
درک یک محصول با توجه به ارتباط میان شکل و زمینه است که ممکن میشود. در طراحی صنعتی و طراحی هایی که با بعد فضایی طرف هستند یافتن شکل و زمینه سخت و پیچیده تر از هنر های بصری دیده می شود و تعاریف متنوع و گوناگون از این دو موضوع در مجامع دانشگاهی وجود دارد برخی شکل را مرز محصول می دانند و فرم ماهیت حجمی آن برخی دیگر تلاش دارند این اصل را با توجه به محصول و رابطه کاربری آن تحلیل کنند اما به طور کلی هدف از این اصل ایجاد وحدت، تأکید و جلب توجه مخاطب در ارتباط با محصول است
قانون شکل و زمینه